🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۷۹ : رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن

(ثبت: 162841)

رخش حسن ای جان شگرفی را به میدان درفکن

گوی کن سرها و گوها را به چوگان درفکن

عشق را گه تاج ساز و بر سر عشاق نه

زلف را گه طوق کن در حلق مردان درفکن

عالمی از عشقت ای بت سنگ بر سر می‌زنند

زینهار ای سیم‌گون گوی گریبان درفکن

نیکوان خلد بالای سرت نظاره‌اند

یک نظر بنمای و آشوبی در ایشان درفکن

تن که باشد تا به خون او کنی آلوده تیغ

زور با عقل آزمای و پنجه با جان درفکن

کفر و ایمان را بهم صلح است خیز از زلف و رخ

فتنه‌ای ساز و میان کفر وایمان درفکن

آخر ای خورشید خوبان مر تو را رخصت که داد

کز خراسان اندرآ، شوری به شروان درفکن

شاید ار سرنامهٔ وصل تو نام دیگر است

مردمی کن نام خاقانی به پایان درفکن

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا