🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۸۴ : دلا دیدی که جانانم نیامد

(ثبت: 180480)

دلا دیدی که جانانم نیامد

به درد آمد به درمانم نیامد

به دندان می‌گزم لب را که هرگز

لب لعلش به دندانم نیامد

ندیدیم هیچ روزی تیر مژگانش

که جوی خون به مژگانم نیامد

ندیدیم هیچ وقتی لعل خندانش

که خود از چشم گریانم نیامد

چه تابی بود در زلف چو شستش

که آن صد بار در جانم نیامد

بسی دستان بکردم لیک در دست

سر زلفش به دستانم نیامد

سر زلفش بسی دارد ره دور

ولی یک ره به پایانم نیامد

چگونه آن همه ره پیش گیرم

که آن ره جز پریشانم نیامد

بسی هندوست زلف کافرش را

یکی زانها مسلمانم نیامد

به آسانی ز زلفش سر نپیچم

که با عطار آسانم نیامد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا