🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۹۸ : گر جان و دل به دست غم تو ندادمی

(ثبت: 159437)

گر جان و دل به دست غم تو ندادمی

پای نشاط بر سر گردون نهادمی

گر بیم زلف پر خم تو نیستی مرا

این کارهای بستهٔ خود برگشادمی

ور بر سرم نبشته نبودی قضای تو

شهری پر از بتان به تو چون اوفتادمی

واکنون چه اوفتاد دل اندر بلای تو

ای کاش ساعتی به جمال تو شادمی

گر بی‌تو خواست بود مرا عمر کاجکی

هرگز نبودمی و ز مادر نزادمی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا