🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۰۴ : ز دست مکر وز دستان جانان

(ثبت: 167831)

ز دست مکر وز دستان جانان

نمیدانم سر و سامان جانان

ز بس کاخ شوخ داند پای بازی

شدم سرگشته و حیران جانان

گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون

دو بند زلف مشک افشان جانان

اگر چه خود ندارد با رهی دل

هزاران جان فدای جان جانان

چو زلف او رخ من پر شکن باد

اگر من بشکنم پیمان جانان

نبیند روز عمر من دگر مرگ

اگر باشم شبی مهمان جانان

سنایی تا سما گردان بود هست

همیشه در خط فرمان جانان

بود همواره از بهر تفاخر

غلام و چاکر و دربان جانان

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا