🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۰۹۶ : ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی

(ثبت: 197781)

ز بامداد دلم می‌جهد به سودایی

ز بامداد پگه می‌زند یکی رایی

چگونه آه نگویم که آتشی بفروخت

که از پگه دل من گشت آتش افزایی

فسون ناله بخوانم بر اژدهای غمش

که آتشست دم او و ناله سقایی

عجب که دوش کجا بوده است این دل من

که بر رخ دل من هست تازه صفرایی

به سوی جسم چو خاکسترم میا گستاخ

که زیر اوست یکی آتشی و دریایی

به خوی آتش او من همی‌روم ای یار

به حیله‌ها و به تزویرها و هیهایی

ز دردمیدن عشقش دلم شکست آورد

که عشق را دم تندست و دل چو سرنایی

به جست و جوی وصالش دل مراست به عشق

چه آتشین طلبی و چه آهنین پایی

حدیث آتش گویم ز شمس تبریزی

که تا ز تابش نورش رسد به هر جایی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا