🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۰۲ : برست جان و دلم از خودی و از هستی

(ثبت: 197793)

برست جان و دلم از خودی و از هستی

شدست خاص شهنشاه روح در مستی

زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

زهی بلند که جان گشت در چنین پستی

درست گشت مرا آنچ می‌ندانستم

چو در درستی آن مه مرا تو بشکستی

چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد

بجستم از خود و گفتم زهی سبک دستی

طبیب فقر بخست و گرفت گوش مرا

که مژده ده که ز رنج وجود وارستی

ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد

نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی

ز شمس تبریز این جنس‌ها بخر بفروش

ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا