🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۶۲ : ای که مستک شدی و می‌گویی

(ثبت: 197913)

ای که مستک شدی و می‌گویی

تو غریبی و یا از این کویی

مست و بی‌خویش می‌روی چپ و راست

بی چپ و راست را همی‌جویی

نی چپست و نه راست در جانست

آن که جان خسته از پی اویی

ز آن شکر روی اگر بگردانی

اگر نباتی بدانک بدخویی

ور تو دیوی و رو بدو آری

الله الله چه خوب مه رویی

دلم از جا رود چو گویم او

می‌برد جان و دل زهی اویی

هین ز خوهای او یکی بشنو

گاه شیری کند گه آهویی

در ره او نماند پای مرا

زانوم را نماند زانویی

جز به چوگان او مغلطان سر

گر به میدان او یکی گویی

هین خمش کن در این حدیث بازمپیچ

آسمان وار اگر یکی تویی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا