🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۱۶۷ : از مه من مست دو صد مشتری

(ثبت: 197923)

از مه من مست دو صد مشتری

غمزه او سحر دو صد سامری

هر نفسی شعله زند دین از او

سوز نهد در جگر کافری

آتش دل بر شده تا آسمان

وز تف او گشته افق احمری

دوش جمال تو همی‌شد شتاب

در کف او مشعله آذری

گفتم هین قصد کی داری بگو

شیر خدا حمله کجا می‌بری

ای تو سلیمان به سپاه و لوا

خاتم تو افسر دیو و پری

جان و روان سخت روان می‌روی

سوی من کشته دمی ننگری

نعره مستان میت نشنوی

هیچ کسی را به کسی نشمری

تیز همی‌کرد خیالش نظر

محو شدم در تف آن ناظری

نیست شدم نیست از آن شور نیست

رفت ز من مهتری و کهتری

مفخر تبریز شهم شمس دین

شرح دهد حال من ار منکری

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا