🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۲۸ : بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت

(ثبت: 192314)

بادست مرا زان سر اندر سر و در سبلت

پرباد چرا نبود سرمست چنین دولت

هر لحظه و هر ساعت بر کوری هشیاری

صد رطل درآشامم بی‌ساغر و بی‌آلت

مرغان هوایی را بازان خدایی را

از غیب به دست آرم بی‌صنعت و بی‌حیلت

خود از کف دست من مرغان عجب رویند

می از لب من جوشد در مستی آن حالت

آن دانه آدم را کز سنبل او باشد

بفروشم جنت را بر جان نهم جنت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا