🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۲۸ : یارش نتوان گفت که از یار بنالد

(ثبت: 164255)

یارش نتوان گفت که از یار بنالد

واندل نبود کز غم دلدار بنالد

گر بند نهد دشمن و گر پند دهد دوست

مشتاق گل آن نیست که از خار بنالد

چون یار بدست آیدت از غیر چه نالی

کان یار نباشد که ز اغیار بنالد

هر سوخته دلرا که زند لاف انا الحق

نبود سر یار ار ز سر دار بنالد

در وصل حرم کی رسد آنکو ز حرامی

در بادیه و وادی خونخوار بنالد

عیبی نبود گر ز جفای تو بنالم

بیمار هر آئینه ز تیمار بنالد

بر گریهٔ من ساغر می گرم بگرید

وز زاری من چنگ سحر زار بنالد

دل در سر زلفت بفغان آمد و رنجور

دوری نبود گر بشب تار بنالد

خواجو چو درین کار نداری سر انکار

آنرا مکن اقرار کز انکار بنالد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا