🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۰ : تا بدیدم زلف عنبرسای تو

(ثبت: 167887)

تا بدیدم زلف عنبرسای تو

وان خجسته طلعت زیبای تو

جان‌و دل نزدت فرستادم نخست

آمدم بی‌جان و دل در وای تو

بی دل و بی‌جان ندارد قیمتی

بنگر این بی‌قیمت اندر جای تو

آستین پر خون و دیده پر سرشگ

چشم خیره در رخ زیبای تو

مشک و عنبر بارد اندر کل کون

چون فشانی زلفک رعنای تو

من نیارم دید در باغ طرب

سرو از رشک قد و بالای تو

من نیارم دیدن اندر تیره شب

مه ز رشک روی روح افزای تو

چون برون آیم ز زندان فراق

تا نیارندم خط و طغرای تو

پس بجویم من ترا و عاقبت

کشته گردم آخر اندر پای تو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا