🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۳۶۳ : زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی

(ثبت: 162925)

زین نیم جان که دارم جانان چه خواست گوئی

کرد آنچه خواست با دل از جان چه خواست گوئی

چشم کمان‌کش او ترکی است یاسج افکن

چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی

در وعده خورد خونم پس داد وعدهٔ کژ

زان خون که نیست چندین، چندان چه خواست گوئی

چون بلبلم بر آتش نعره زنان و سوزان

کز زیره آب دادن جانان چه خواست گوئی

هجرانش آتش غم در کشت عمر من زد

زین کشت زرد عمرم هجران چه خواست گوئی

گفتم رسم به وصلت مژگان بر ابروان زد

زین بر زدن به ابرو مژگان چه خواست گوئی

من سر نهم به پایش او روی تابد از من

من پشت دست خایم کو زان چه خواست گوئی

طوفان آب و آتش بر باد داد خاکم

زین هست و نیست موئی طوفان چه خواست گوئی

محرم نزاد دوران ور زاد کشت خیره

زین خیره کشتن آوخ دوران چه خواست گوئی

زان همدمان یک‌دل یک نازنین نمانده است

این دور بی‌وفایان ز ایشان چه خواست گوئی

خاقانیا دلت را ز افغان چه حاصل آید

چون دل نیافت دارو ز افغان چه خواست گوئی

شروان ز باغ سلوت بس دور کرد ما را

زین دور کردن ما شروان چه خواست گوئی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا