🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۳۵ : می‌شد سر زلف در زمین کش

(ثبت: 180631)

می‌شد سر زلف در زمین کش

چون شرح دهم تو را که آن خوش

از تیزی و تازگی که او بود

گویی همه آب بود و آتش

پر کرده ز چشم نرگسینش

از تیر جفا هزار ترکش

زیر قدشم هزار مشتاق

از مردم دیده کرده مفرش

جان همه کاملان ز زلفش

همچون سر زلف او مشوش

روی همه عاشقان ز عشقش

از خون جگر شده منقش

گل چهره و گل فشان و گل بوی

مه طلعت و مه جبین و مهوش

صد تشنه ز خون دیده سیراب

از دشنهٔ چشم آن پریوش

گه دل گه جان خروش می‌کرد

کای غالیه زلف زلف برکش

عطار ز زلف دلکش او

تا حشر فتاده در کشاکش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا