🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۶ : دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب

(ثبت: 163973)

دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب

بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب

رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند

لعل لبش می و جگر خستگان کباب

برمشتری کشیده ز مشک سیه کمان

برآفتاب بسته ز ریحان تر طناب

در بر قبای شامی پیروزه گون چو ماه

بر سر کلاه شمعی زرکش چو آفتاب

آتشن گرفته آب رخ وی ز تاب می

آبش نهان در آتش و آتش عیان ز آب

هم شمع برفروخته از چهره هم چراغ

هم نقل ریخته ز لب لعل و هم شراب

بنهاده دام بر مه تابان ز عود خام

و افکنده دانه برگل سوری ز مشک ناب

میزد گلاله بر گل و هر لحظه می‌شکست

برمن بعشوه گوشهٔ بادام نیم خواب

از راه طنز گفت که خواجو چرا برفت

گفتم ز غصه گفت ذهابا بلا ایاب

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا