🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۸۴ : زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار

(ثبت: 164411)

زهی تاری ز زلفت مشگ تاتار

گل روی تو برده آب گلنار

از آن پوشم رخ از زلفت که گویند

نمی‌باید نمودن زر به طرار

بود بی لعل همچون ناردانت

دلم پر نار و اشکم دانهٔ نار

اگر ناوک نمی‌اندازد از چیست

کمان پیوسته بر بالین بیمار

چو عین فتنه شد چشم تو چونست

که دائم خفته است و فتنه بیدار

دو چشم سیل بار و روی زردم

شد این رود آور و آن زعفران زار

مرا بت قبله است و دیر مسجد

مرا می زمزمست و کعبه خمار

دل پر درد را دردست درمان

تن بیمار را رنجست تیمار

چو انفاس عبیر افشان خواجو

ندارد نافه‌ئی در طبله عطار

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا