🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۴۸ : برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب

(ثبت: 163975)

برقع از رخ برفکن ای لعبت مشکین نقاب

در دم صبح از شب تاریک بنمای آفتاب

عالم از لعل تو پر شورست و لعلت پرشکر

فتنه از چشم تو بیدارست و چشمت مست خواب

هر سؤالی کن ز دریا میکنم در باب موج

دیده میبینم که میگوید یکایک را جواب

هم عفی الله مردم چشمم که با این ضعف دل

می فشاند دمبدم بر چهره زردم گلاب

چون بیاد نرگس مستت روم در زیر خاک

روز محشر سر بر آرم از لحد مست و خراب

هر چه نتوان یافت در ظلمت ز آب زندگی

من همان در تیره شب می‌یابم از جام شراب

هیچکس بر تربت مستان نگرید جز قدح

هیچکس درماتم رندان ننالد جز رباب

پیش ازین کیخسرو ار شبرنگ بر جیحون دواند

اشک ما راند بقطره دم بدم گلگون برآب

هر که آرد شرح آب چشم خواجو در قلم

از سر کلکش بریزد رستهٔ در خوشاب

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا