🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۷۲ : ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند

(ثبت: 192797)

ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند

ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی‌جانند

تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی

درآ در دین بی‌خویشی که بس بی‌خویش خویشانند

چه دریاها که می‌نوشند چو دریاها همی‌جوشند

اگر چه خود که خاموشند دانااند و می‌دانند

در آن دریای پرمرجان یکی قومند همچون جان

ورای گنبد گردان براق جان همی‌رانند

ایا درویش باتمکین سبک دل گرد زوتر هین

میان بزم مردان شین که ایشان جمله رندانند

ملوکانند درویشان ز مستی جمله بی‌خویشان

اگر چه خاکیند ایشان ولیکن شاه و سلطانند

ز گنج عشق زر ریزند غلام شمس تبریزند

و کان لعل و یاقوتند و در کان جان ارکانند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا