🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۵۹ : چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است

(ثبت: 166689)

چشم مخمور تو در خواب مستی، خفته است

از خمار چشم مستت، عالمی، آشفته است

سنبلت را بس پریشان حال می‌بینم، مگر

باد صبح، از حال من، باوی حدیثی گفته است؟

چشم بد دور از گل رویت، که در گلزار حسن

هرگز از روی تو نازکتر، گلی، نشکفته است

دیده باریک بی‌نم، در شب تاریک هجر

بس که بر یاد لبت، درهای عدنان، سفته است

دل چو در محراب ابرو، چشم مستت دید و گفت

کافر سرمست در محراب بین، چون خفته است

خاک راهت، خواستم رفتن به مژگان، عقل گفت

نیست حاجت کش صبا، صدره به گیسو رفته است

عاقبت هم سر به جایی برکند، این خون دل

کز غم عشق تو سلمان، در درون، بنهفته است

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا