🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۲۷ : نشستی در دل من چونت جویم

(ثبت: 180823)

نشستی در دل من چونت جویم

دلم خون شد مگر در خونت جویم

تو با من در درون جان نشسته

من از هر دو جهان بیرونت جویم

چو فردا گم نخواهی بود جاوید

پس آن بهتر بود کاکنونت جویم

مرا گویی چو گم گردی مرا جوی

چو بی چونی تو آخر چونت جویم

چو راهت را نه سر پیداست نه پای

نه سر نه پای چون گردونت جویم

یقین دانم که در دستم کم آیی

اگرچه هر زمان افزونت جویم

چو در دستم نمی‌آیی ز یک وجه

از آن هر روز دیگرگونت جویم

چو هر دم می‌کنی صد رنگ ظاهر

سزد گر همچو بوقلمونت جویم

نیایی ذره‌ای در دست هرگز

اگر هر دم به صد افسونت جویم

نمیرم تا ابد گر درد خود را

مفرح از لب میگونت جویم

چو دریا گشت چشم من ز شوقت

چگونه لؤلؤ مکنونت جویم

شکر ریز فریدم می نباید

شکر از خندهٔ موزونت جویم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا