🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۶۸۳ : برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو

(ثبت: 180879)

برخاست شوری در جهان از زلف شورانگیز تو

بس خون که از دلها بریخت آن غمزهٔ خون‌ریز تو

ای زلفت از نیرنگ و فن کرده مرا بی خویشتن

شد خون چشمم چشمه زن از چشم رنگ آمیز تو

در راه تو از سرکشان نی یاد مانده نی نشان

چون کس نماند اندر جهان تا کی بود خون‌ریز تو

شد بی تو ای شمع چگل دیوانگی بر من سجل

از حد گذشت ای جان و دل درد من و پرهیز تو

آنها که مردان رهند از شوق تو جان می‌دهند

شیران همه گردن نهند از بیم دست آویز تو

از شوق روی چون مهت گردن کشان درگهت

چون مرغ بسمل در رهت مست از خط نوخیز تو

بی روی تو ای دل گسل درماندهٔ پایی به گل

عطار شد شوریده دل از چشم شورانگیز تو

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا