🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۷۷ : آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او

(ثبت: 164704)

آب آتش می‌رود زان لعل آتش فام او

می‌برد آرامم از دل زلف بی آرام او

خط بخونم باز می‌گیرند و خونم می‌خورند

جادوان نرگس مخمور خون آشام او

حاصل عمرم در ایام فراقش صرف شد

چون خلاص از عشق ممکن نیست در ایام او

گر چه عامی را چو من سلطان نیارد در نظر

همچنان امید می‌دارم بلطف عام او

کام فرهاد از لب شیرین چو بوسی بیش نیست

خسرو خوبان چه باشد گر برآرد کام او

گر خداوندان عقلم نهی منکر می‌کنند

پیش ما نهیست الا گوش بر پیغام او

بلبلان از بوی گل مستند و ما از روی دوست

دیگران از ساغر ساقی و ما از جام او

نام نیک عاشقان چون در جهان بدنامی است

نیک نام آنکو ببدنامی برآید نام او

خواجو از دامش رهائی چون تواند جست از آنک

پای بند عشق را نبود نجات از دام او

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا