🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۷۹ : شور در شهر فگند آن بت زنارپرست

(ثبت: 167606)

شور در شهر فگند آن بت زنارپرست

چون خرامان ز خرابات برون آمد مست

پردهٔ راز دریده قدح می در کف

شربت کفر چشیده علم کفر به دست

شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش

نیست حاصل شود آنرا که برون شد از هست

چون بت ست آن بت قلاش دل رهبان کیش

که به شمشیر جفا جز دل عشاق نخست

اندر آن وقت که جاسوس جمال رخ او

از پس پردهٔ پندار و هوا بیرون جست

هیچ ابدال ندیدی که درو در نگریست

که در آن ساعت زنار چهل گردن بست

گاه در خاک خرابات به جان باز نهاد

خاکیی را که ازین خاک شود خاک پرست

بر در کعبهٔ طامات چه لبیک زنیم

که به بتخانه نیابیم همی جای نشست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا