🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل : هی که را رنگی بود بی کر و فر

(ثبت: 186885)

هی که را رنگی بود بی کر و فر

بیشکی هر کس برو دارد نظر

و آن کس را کاتشی در جان بود

آتشش در جان چه باشد کارگر

ترک چشمی هر کرا زد ناوکی

دارد از دست زمانه در جگر

هرچه من با عاشقان کردم بجور

گردش ایام آوردش بسر

من چنین در آتش از کردار خویش

بلبل بیچاره از من بی خبر

ای صبای خوش نسیم آخر بدم

باد سردی بر من و گرمی ببر

این بگفت و گشت خامش تا برفت

از وجود نازنینش جان بدر

گر تو داری خاطر عطاروش

باشی از فیض خدا صاحب نظر

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا