🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل ۶۲۴ : روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی

(ثبت: 165483)

روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی

گفت ار نظری داری ما را به از این بینی

خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد

چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی

حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را

تو ماه پری پیکر زیبا و نگارینی

بر بستر هجرانت شاید که نپرسندم

کس سوخته خرمن را گوید به چه غمگینی

بنشین که فغان از ما برخاست در ایامت

بس فتنه که برخیزد هر جا که تو بنشینی

گر بنده خود خوانی افتیم به سلطانی

ور روی بگردانی رفتیم به مسکینی

کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی

کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی

عشق لب شیرینت روزی بکشد سعدی

فرهاد چنین کشته‌ست آن شوخ به شیرینی

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا