🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

(۱۲) حکایت حلّاج با پسر : پسر را گفت حلّاج نکوکار

(ثبت: 181559)

پسر را گفت حلّاج نکوکار

بچیزی نفس را مشغول میدار

وگرنه او ترا معزول دارد

بصد ناکردنی مشغول دارد

که تو در ره نهٔ مرد قوی ذات

که تنها دم توانی زد بمیقات

ترا تا نفس می‌ماند خیالی

بوَد در مولشش دایم کمالی

اگر این سگ زمانی سیر گردد

عجب اینست کاینجا شیر گردد

شکم چون سیر گردد یک زمانش

به غیبت گرسنه گردد زبانش

چو تیغی تیز بگشاید زبانی

بغیبت می‌کُشد خلق جهانی

بسی گرچه فرو گوئی بگوشش

نیاری کرد یک ساعت خموشش

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا