🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
پس پایها استوارتر بر زمین بداشت * تیرهی پُشت راست کرد * گردن به غرور برافراشت * و فریاد برداشت: اینک من! آدمی! پادشاهِ زمین!
و جانداران همه از غریوِ او بهراسیدند * و غروری که خود به غُرّشِ او پنهان بود بر جانداران همه چیره شد * و آدمی جانوران را همه در راه نهاد * و از ایشان برگذشت * و بر ایشان سَر شد از آن پس که دستانِ خود را از اسارتِ خاک بازرهانید.
پس پُشتهها و خاک به اطاعتِ آدمی گردن نهادند * و کوه به اطاعتِ آدمی گردن نهاد * و دریاها و رود به اطاعتِ آدمی گردن نهادند * همچنان که بیشهها و باد * و آتش، آدمی را بنده شد * و از جانداران هرچه بود آدمی را بنده شدند، در آب و به خاک و بر آسمان؛ هرچه بودند و به هرکجای * و مُلکِ جهان او را شد * و پادشاهیِ آب و خاک، او را مسلم شد * و جهان به زیرِ نگینِ او شد به تمامی * و زمان در پنجهی قدرت او قرار گرفت * و زرِّ آفتاب را سکه به نامِ خویش کرد از آن پس که دستانِ خود را از بندگیِ خاک بازرهانید.
پس صورتِ خاک را بگردانید * و رود را و دریا را به مُهرِ خویش داغ برنهاد به غلامی * و به هر جای، با نهادِ خاک پنجه در پنجه کرد به ظفر * و زمین را یکسره بازآفرید به دستان * و خدای را، هم به دستان؛ به خاک و به چوب و به خرسنگ * و به حیرت در آفریدهی خویش نظر کرد، چرا که با زیباییِ دستکارِ او زیباییِ هیچ آفریده به کس نبود * و او را نماز بُرد، چرا که معجزهی دستانِ او بود از آن پس که از اسارتِ خاکِشان وارهانید.
پس خدای را که آفریدهی دستانِ معجزهگر او بود با اندیشهی خویش وانهاد * و دستانِ خدایآفرینِ خود را که سلاحِ پادشاهیِ او بودند به درگاهِ او گسیل کرد به گداییِ نیاز و برکت.
کفرانِ نعمت شد * و دستانِ توهین شده، آدمی را لعنت کردند چرا که مُقامِ ایشان بر سینه نبود به بندگی.
و تباهی آغاز یافت.
۴ دی ۱۳۴۳
کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :
کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :
بستن فرم