🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۴۷ – تتمهٔ اعتماد آن مغرور بر تملق خرس

(ثبت: 202518)

شخص خفت و خرس می‌راندش مگس

وز ستیز آمد مگس زو باز پس

چند بارش راند از روی جوان

آن مگس زو باز می‌آمد دوان

خشمگین شد با مگس خرس و برفت

بر گرفت از کوه سنگی سخت زفت

سنگ آورد و مگس را دید باز

بر رخ خفته گرفته جای و ساز

بر گرفت آن آسیا سنگ و بزد

بر مگس تا آن مگس وا پس خزد

سنگ روی خفته را خشخاش کرد

این مثل بر جمله عالم فاش کرد

مهر ابله مهر خرس آمد یقین

کین او مهرست و مهر اوست کین

عهد او سستست و ویران و ضعیف

گفت او زفت و وفای او نحیف

گر خورد سوگند هم باور مکن

بشکند سوگند مرد کژسخن

چونک بی‌سوگند گفتش بد دروغ

تو میفت از مکر و سوگندش بدوغ

نفس او میرست و عقل او اسیر

صد هزاران مصحفش خود خورده گیر

چونک بی سوگند پیمان بشکند

گر خورد سوگند هم آن بشکند

زانک نفس آشفته‌تر گردد از آن

که کنی بندش به سوگند گران

چون اسیری بند بر حاکم نهد

حاکم آن را بر درد بیرون جهد

بر سرش کوبد ز خشم آن بند را

می‌زند بر روی او سوگند را

تو ز اوفوا بالعقودش دست شو

احفظوا ایمانکم با او مگو

وانک حق را ساخت در پیمان سند

تن کند چون تار و گرد او تند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا