🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

دیر

(ثبت: 208647)

در چشم روز خسته خزيده است
روياي گنگ و تيره خوابي
اكنون دوباره بايد از اين راه
تنها بسوي خانه شتابي
تا سايه سياه تو اينسان
پيوسته در كنار تو باشد
هرگز گمان نبر كه در آنجا
چشمي به انتظار تو باشد
بنشسته خانه تو چو گوري
در ابري از غبار درختان
تاجي بسر نهاده چو ديروز
از تارهاي نقره باران
از گوشه هاي ساكت و تاريك
چون در گشوده گشت به رويت
صدها سلام خامش و مرموز
پر ميكشند خسته به سويت
گويي كه ميتپد دل ظلمت
در آن اتاق كوچك غمگين
شب ميخزد چو مار سياهي
بر پرده هاي نازك رنگين
ساعت بروي سينه ديوار
خالي ز ضربه اي ز نوايي
در جرمي از سكوت و خموشي
خود نيز تكه اي ز فضايي
در قابهاي كهنه تصاوير
اين چهره هاي مضحك فاني
بيرنگ از گذشت زمانها
شايد كه بوده اند زماني !
آيينه همچو چشم بزرگي
يكسو نشسته گرم تماشا
برروي شيشه هاي نگاهش
بنشانده روح عاصي شب را
تو خسته چون پرنده پيري
رو ميكني به گرمي بستر
با پلك هاي بسته لرزان
سر مي نهي به سينه دفتر
گريند در كنار تو گويي
ارواح مردگان گذشته
آنها كه خفته اند بر اين تخت
پيش از تو در زمان گذشته
ز آنها هزار جنبش خاموش
ز آنها هزار ناله بي تاب
همچون حبابهاي گريزان
بر چهره فشرده مرداب
لبريز گشته كاج كهنسال
از غارغار شوم كلاغان
رقصد بروي پنجره ها باز
ابريشم معطر باران
احساس ميكني كه دريغ است
با درد خود اگر بستيزي
مي بويي آن شكوفه غم را
تا شعر تازه اي بنويسي

 

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا