🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 تشنه ام…مثل خاكِ نخلستان،به نفسهاى آبىِ كارون…

(ثبت: 390) آذر 28, 1394 
تشنه ام…مثل خاكِ نخلستان،به نفسهاى آبىِ كارون…

مخمس با تضمین از غزل زیبای خانم غزل آرامش

به گسل های ناشکیبایی، به غم آوازه های این گردون
من و این زخمه های رنگارنگ، من و یک دل، تمامِ آن از خون
گفته بودی سکوت می باید، چه بگویم؟ خدای من، اکنون

تشنه ام…مثل خاكِ نخلستان،به نفسهاى آبىِ كارون…
مى وَزَم مثلِ بادهاى غريب، لاىِ سرشاخه هاى بيدِ جنون…

ای مسیجا ، صلیب می خواهم، کان مبادا ز من فراموشت
هر کجا می روی به پای تو، عاشقم، رَهنوردِ می نوشت
جادوی چشم تو به بندم بُرد، آن دلِ من ردا و تن پوشت

ردِّ پايى كبود،روى دلم، مى رسد تا صليبِ آغوشت
من گرفتارِ بندِ جاذبه ات، باختم عمر را به يك افسون

آبی آسمان رقصانم، عاشقم، در شکوه یک ناورد
آن لهیبِ ستاره ی باران، سوی یک کهکشانِ پُر از درد
می روم شادمانه با ماهی، بوسه هایی ز ایزدم آورد

آسمانم…زمينِ رقصانم…آتشم…موجِ مست…ساحل سرد…
-منطبق شد به دستِ تو در من،نقشِ تصويرهاى ناهمگون!-

کودکِ صبرم و خدا داند، از ازل عشق داده فرمانم
ای همیشه سرودِ آزادی، دوری از تو مگو، که نتوانم
هسفر، در پناهِ چشمانت ،تا ابد این ترانه می خوانم

صبر كردم تمامِ زندگى ام…تو بخواهى، هميشه مى مانم
شعله ور در لَهيبِ آتشِ آه…يا شناور ميانِ چشمه ى خون…

از ازل بوده تا ابد هستم، ای زلالِ ترانه ی پاکَم
بی خیالِ هرآنچه می گویند، در کنارِ تو عشقِ بی باکَم
روحِ فرمانِ مستِ بی پروا، در رَگ و ریشه های هر تاکَم

عشق ،جانى دوباره مى بخشد،بر تنِ شاهراهِ اِدراكَم
تا غزلهاى سرخ مى آيم، نرم…بى وقفه…مطمئن…موزون…

عاشقان را خدای می بخشد، این سرودی که عاشقی می خواند
شاپرک تا شنید، بَر گل ها، عطرِ آغوش خویش می افشاند
در سکوتی تمام، چشمانم، خیره بر چشم عاشقت می ماند

خيسىِ اشكهاى نيمه شبم، بذرِ عشقِ تو را به بار نشاند…
خلوتِ ما فقط سكوت و نياز…-عشقبازى رهاست از قانون!-

قلب من مخزن جواهر بود، گفته بودی مرا، که آن نزنَند
دستبردی بر آن شد از غفلت، عاقلان صاحبانِ این فنَند
عاشقان گر به پند تو خیزند، شادمانه به خانه ای امنَند

قلبها گنجى از جواهرِ ناب، در قفسهاى خاكىِ بَدَنَند…
من بدون دلم چه هستم؟ هيچ! يك بغل خاكِ سرد، بر هامون…

در مُقامِ دلِ است و می بینم ، گوهرانی برای بالیدن
کوهی از نور، وَه چه الماسی، غیر آن آتش است و یک گلخن
یاسمین، ماهِ طارقِم بشنو ، چون به تشریح جان ببُردی تن

مى شكافى شبى وجودم را، مى درخشد تمامِ هستىِ من…
من همان تِكِّه سنگِ الماسم…در تَلى از گُدازه ها مدفون

16 مرداد 1393 طارق خراسانی