🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
چون که افتادم به روی خاک دیدم بس سیاه ست
قابله بس زیرک است و گوئیا از مافیا ست …
این چه تبعیدی است در این دار فانی ! لعنتی !
پس مرا شستند و در قنداق … انگار آسیاست
من ندانستم گناهم نزد مادر در چه بود ؟!
بهر چه اخراج گشتم به جهانی که « ریا » ست
تک و تنها مستقل بودم برای خود ، چه خوب
لیک اینجا هرکسی بهر خودش یک اولیاست
آن سکینه شَل چنان در صورتم خیره شده !
او ندارد آینه ؟ انگار خود یک « ماریا » ست
کلفت حاجی مَمَل گفته است زشتست این پسر
لیک تقدیر است و اینهم یک مشیٌت از خداست
دخترهمسایه گفته راست گفتی : زشت هست
روی خود نادیده و در بندِ یک صلٌ علی ست ؟
خاله ی همسایه ی یک سال پیش عمٌه ام
گفته به به چه دماغی همچو دالان ِ سراست !
چشمهایش کوچک و لبها بنفشست این عجب
گونه ها برجسته ، لبها قاریِ حول ولاست
وزن کرده قابله گفته ست این خشکاله است !
گوئیا هر بچٌه ای کالای بازارِ خطا ست …
خواهرم گفته عجب بحث شما نقد یست تُند
این که می بینید مخلوق است و انعام خداست
مملکت پُر گشت از خیلِ خُلِ ایراد گیر …
آنکه همٌت در خطا پوشی نماید کیمیاست
از ازل نامش علی بودست و پسوندش رضا
آیت اللهی یکی قوم بزرگ شهر ماست
از گروه عشق حق ٌ ، روحانی و دانش پژوه
گر نویسد ، یا سُراید ، لایق صد مرحباست
پدرم فرمود اشهد … بردوگوش کوته ام
گوشهایم یک تفاوت …. با تمام اشقیا ست !
چهارم اسفند تاریخی است بر تبعید من …
از هزار و سیصد و بیست و چهار، الله خواست
با همه بد شانسی و بد بختی و بد طالعی …
باز خوشحالم که این زندان ز مُلکِ آریاست
آنکه خوانَد شعر من را و نچاپد در جهان
شعر خوانی عاقل از مُلک شهود بی ریاست
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (14):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (23):