🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃
گفتی که به لب میزنی آن آبِ روان را
دیری ست که افروخته ای آذرِ جان را
می سوزم و اِنگار برای تو مهم نیست
باید که بمیرم بزنی بوسه لبان را؟!
در کُنج دلت سیصد و سی سـال بمانم
شاید به تو ثابت کنم این عشق نهان را
بر آنکه حسود است، بپا خاسته ام من
تا مُهر زند زودتر آن چاکِ دهان را
نام تو به هر گوش رسیده، خبر آورد
باید که خریدار شدن، گوهر کان را
صاحبنظران سجده به چشمان تو آرند
من سجده کنم کعبه ی صاحب نظران را
با عشق تو من پیر شـوم؟ ماه تر از ماه
کی می کند احساس، دلم طی زمان را؟
این بارِ غمَ ت را ببرم، خانه به خانه
تا خلق ببینند چنین بارِ گران را
از بوس و شِکرخندِ دهانت خبری نیست
حالا چه شود قند دهی خلقِ جهان را ؟!!
25آذر 1392
کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (18):
کاربرانی که این شعر را خوانده اند (25):