🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دختر گل فروش

(ثبت: 411) دی 1, 1394 
دختر گل فروش

عروس حجله ی غم روبروی  نرگس ها
نماز خواند و دعایی، به کوی نرگس ها
گرفت دستِ نیازش گلوی نرگس ها

گرفته دخترکی عطر و بوی نرگس ها
نگاه او شده همرنگ روی نرگس ها

نشسته با بغلی گل به جای دلخواهی
به انتظارِ مسافر رسد که از راهی
رسید بنز سیاه و … کشید او آهی

چراغ قرمز و… آقا تو گل نمی خواهی؟
تمسخر دو جوان طعنه گوی نرگس ها

دوباره ناله ی دختر…، ز روی مجبوری
بخر زمن گل نرگس مگو که معذوری
ثواب دارد…، این کار، هان مکن دوری

صدای ترمز و آهای، تو مگر کوری؟!!
و ریخت دلهره ی بچه، توی نرگس ها

ببست چشـم امیدش غروبِ روزی بَد
به مثلِ قمری زخمی نفس نفس می زد
غمی ست در دل من زان کسی چه میفهمد؟!

نداشت فرصتی، از آن طرف موتور آمد
و آه ریخت کمی خون به روی نرگس ها

صدای جیغِ بلندش به گوش من پیچید
به آسفالتِ خیابان به گِردِ خود چرخید
تمامِ  پَر پَرِ گل ها…، به جوی آبی دید

درست مثل قناری کمی به خود لرزید
نگاه آخر او…..توی جوی،نرگس ها

هزار جامِ امیدش، که ناگهان بشکست
اجل رسید و ز تن مرغ جان به آنی جَست
دلم ز سینه در آمد…، کنارِ او بنشست

شبیه قاصدک آرام چشم خود را بست
گرفته بود گمان خلق و خوی نرگس ها

از آن طرف گلِ نرگس به دست دُختِ جوان
گذاشت دسته گلی، روی پیکرِ بی جان
به فکرِ دردِ پدر بود و … مادری بی نان

چراغ سبز و خیابان شلوغ و گوشۀ آن
دوباره دخترکی خیره، سوی نرگس ها

مخمس با تضمین از غزلِ زیبا و جاودانه ی  خانم نگار حسن زاده

16 تیر 1393 طارق خراسانی