🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 دلبرم رفت و دلم رفت و دگر تابی نیست

(ثبت: 1459) اردیبهشت 23, 1395 

دلِ عاشق شده ام در پی القابی نیست
بی نقاب است…، وُرا  حوصله ی قابی نیست
شب چه تاریک و به بَر، بوسه ی مهتابی نیست

دلبرم رفت و دلم رفت و دگر تابی نیست
ای دریغا که به لب جام می نابی نیست

شاخه آفت زده شد میوه ی کالی نرسید
حال زار است ! الی احسن حالی نرسید
روزِ ما رفت و بجز شام زوالی نرسید

حسرتم مانده و دستم به وصالی نرسید
کوچه ها خالی و دیگر دل شادابی نیست

ملتِ عشق کجا فکر نقابَ ند؟  ولی
جمله بر آتش عشقی که کبابَ ند ، ولی
بهر آبادی دل ها چه خرابَ ند، ولی

شب شد و چشم جهان در تبِ خوابَ ند ،ولی
سهم این منتظر خسته نظر ، خوابی نیست

سال ها طارقِ ما، کارِ دلم سوختن است
جان به لب آمد و کارم همه لب دوختن است
بر چنین قوم ریا، معرفت آموختن است

گرچه سهم دل ما شعله برافروختن است
باز هم در شبِ من جلوه ی مهتابی نیست

همه  شب از غم هجرت به سحر بیدارم
سال ها بی تو چه بارانی ام و می بارم
غمِ هجران دگرم بس…،  مده هی آزارم

چقدر پلک به راه تو به هم بفشارم
بر سر چشمه ی چشمی که دگر آبی نیست

یادم اصلن نرود دلبری و سروری ات
خنده هایت، همه آیینِ هنر پروری ات
تو بیا گوهر من ، طالبِ تو، گوهری ات

باز ای کاش که تکرار شود دلبری ات…
نازنین بعدِ تو … دیگر به دلم تابی نیست

مخمس با تضمین از  غزل  استاد حسین دلجویی

11 مرداد 1394 طارق خراسانی