🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 رباعیات شماره 389 ــــ 422 حروف( ل و م )

(ثبت: 265579) آبان 23, 1402 

 

389
لب بسته ولی عمق ضمیرم باز است
افکار درون، منتظرِ پرواز است
گربرجِ مراقبت، ندارد مشکل
ایرادِ من ازطریقتِ شیراز است

390

لعنت به شرایطی که عاشق آزرد
معشوق، درونِ حصرو تنهائی مُرد
رخصت ندهم دگر، به شیّادی که
غارتگرسینه شد، ولی دل را برد

391
لبهای مرابا نخ غم دوخته اند
بودارترین شعر مرا سوخته اند
تا قلبِ قلم، شعر مرا خواند به درد
دیدم که ممیزان ، برافروخته اند !

392

لیلا شدنت، جاذبه، ثقلی، دارد
مجنون شدنم، دلیل عقلی دارد
تا عشقِ زمینی ام، زمان گم کرده
آینده ی ما، ماضی نقلی دارد

393

ما جمله اسیران و نگهبانان هم
آسوده خیالان و پریشانان هم
حصریست که بالسویه تقسیم شده
کفریست که درسینه ی رحمانان هم

394
ما را به شرابــخانه ی تـــاک برید
در عالم مستی و طربنــاک برید
گربوسه نکرد گونه هامان را سرخ
پس غیـرت رگ را سوی دلاک برید

395
ما را به عقب مبر که این بامِ بلند
رحمی نه به آزاده کند، یا در بند
بد نیست به پشتِ سر، نگاهی بکنی
از آن که زمین خورده، بیاموزی پند

396
ما را تو اگر، پیاله مهمان بکنی
زخمینه ی دل، به جرعه درمان بکنی
گرساغرِ ما را شکنی ای ساقی
دریاچه ی دیده ام پریشان بکنی

397
ما مردمِ آگاه و فکوری شده ایم
زندانی تاریخِ نموری شده ایم
هرچند که جنسِ دلمان شیشه ولی
الماس تر ازسنگِ صبوری شده ایم

398
ما مردم ثابت قدم و یک دستیم
از جام نجابت وشرف سرمستیم
درعین تفاوت، جلو بی وطنان
تاریخ نشان داده به هم پیوستیم

399
مأمورِ شُنود، خوابِ خوش رفته؟ الو
آن هم سرشب، دروسطِ هفته؟ الو
شایع شده فیلترینگِ ما فعال است
یا حبس و گرفتارِ چک و سفته؟ الو

400

مجنون شده ام، طعنه وسنگم نزنید
با بی خردی، شبانه رنگم نزنید
ای سنگ دلان! خیالتان تخت کنم
آب از سرِ من گذشته، انگم نزنید

401
محصولِ چهل ساله ی باغی شده ام
در چشم کبوتران ، کلاغی شده ام
در جاده اسیرِ برف و بهمن باشم
در دیده ی کدخدا چویاغی شده ام

402
محصولِ ندانستن وفرصت سوزی
همواره شکست بوده، در پیروزی
هرچنـــد عمل گرا و زیرک بهتــــر
باید بزنی، به آب وآتش روزی!

403
محکوم به اختلاسِ مالی شده است
درزمره ی جاسوس خیالی شده است
نقطه سرِخط، قیافه اش مشکوک است
ابروی هلالی اش، سؤالی شده است

404
محکوم به زندگی شدم، در مردن
بی مزه ترین، شرابِ حسرت خوردن
لعنت به عرق که ریخت ازصورتِ من
مردم همه درسکوت و من را بردن!

405
مشتاق نگاهِ تو ام، عاشق شده ام
خواهانِ تو بوده ام، که لایق شده ام
در دامنِ تو، معجزه ای رخ داده
با خواندنت از نماز فارغ شده ام !

406
مشکوک شدم به هرچه دل کرده یقین
فرقی نکند در آسمان است و زمین
گویند که هردو مزرعِ شیطان است
هرگوشه آن دیکتاتوری کرده کمین

407
معذور زمان مکن حجاب آلوده
عریان ترازآنم، که خدا فرموده
هرگز نزنم، برهنگی را هاشور
حسرت به دلت نهم، شوی آسود

408
معشوق زمینی که تو خوارش بینی
درزمره ی مسجدِ ضرارش بینی
پشتِ سرعاشقش، خدا هم به نماز
پیغمبرِ عاشقان، کنارش بینی

409
من اشرفِ مخلوق شدم، شیطان پست
همواره مرا خمار و او را بد مست
آدم به چه قیمتی، بهشتت پس داد؟
جز حورِزمینی که صراحی دردست؟

410
من برکه شب شدم، که ماه ام باشی
عاشقت شدم ، که جان پناه ام باشی
حالا که برادران یوسف گرگ اند
بهتر که بجای چاه، راه ام باشی

411
من بی تو وتوبی من واو دربند است
ما را چه شده، گسستگی پیوند است
روزی که گسل ها، همه بیدارشوند
بیچاره تر ازما و شما، فرزند است

412
من عاشقِ شعرو شعر هم، عاشقِ من
معشوقه ی ما، فراتر از حوری وتن
هرجا که زبانِ شاعری، در بند است
چون آتش دوزخی ست، درباغِ عدن

413
من عاشقم و عشق تو در سردارم
آغوش تو سجده گاه و من زوّارم
ای مظهر دلدادگی و عشق و صفا
خوشبختم از آنکه عاشقی شد کارم

414
من منتظرِ بهارِ دیگر گونم
از قیدِ کاراکترِ شما، بیرونم
تا بوی رهائی، به مشامم نرسد
دیوانه ی عید واقعی مجنونم!

415
من همچو بهار، شاد و شورانگیزم
از داغ تموز آمده ، چون پائیزم
صدبار زمستان کفنش کرده تنم
درفصل شکوفه ها ، زجا برخیزم

416
مویِ توسفید وروی من، باز سیاه
اشعارِ سپیدِ تو، زند طعنه به ماه
باران صفتی، از آسمان می باری
خورشیدوشی، که بر زمین، کرده نگاه

417
مهتابِ شبِ چله ی ما، خوابیده
یا گاو سیاهِ مش حسن، زائیده؟
درخانه ی کدخدا، قیامت برپاست
416شایع که رئیس الوزرا، چائیده!

418
می خواهمت ای عزیز دل باور کن
یکبار دگر عشق مرا داور کن
شرمنده سرقرار ظاهر نشدم
در سینه خود عکس دلم ظاهر کن

419
می خواهمت و بدون کین باش، همین
گر قبله شدی ستون دین باش، همین
این قبله و دین من، نه آن قبله و دین
از خاکی و در قاب زمین باش، همین

420
می خواهم ومی خواهی واوهم، خواهد
می دانم و می دانی و او هم، داند
برجام وعمل کرد، نشان خواهد داد
این نرمش ما، چه سمت وسوئی دارد

421
میراث بران حقوق ما را خوردند
تاریخ مرا جعل و اصالت بردند
گفتم به درک! جوانیم را کشتند
ای کاش که درزمان من می مردند

422
می گردم و می گردی او هم گردد
ازچرخش ما، چرخِ جهان می چرخد
یک لحظه سکون، مرگِ زمین رادرپی
آن گاه زمان، خنده کنان می گرید!

 

 

 

نظرها
  1. طارق خراسانی

    آبان 24, 1402

    سلام و درود

    بسیار زیبا و‌دلچسب
    دلمریزاد استاد

    در پناه خدا 🌹🌹🌹

    • غلامحسین جمعی

      آبان 29, 1402

      درودو سپاس بر استاد بزرگوارم جناب طارق خراسانی

      حضور ارزشمندتان را ارج می نهم و از کوچکنوازیتان صمیمانه سپاسگزارم

      🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏

  2. برهان جاوید

    آبان 25, 1402

    درود استاد جمعی گرامی
    بسیار زیبا و خوش نقش و خوش ذوق تمامی رباعی ها
    دستمریزاد
    🌺🌺🌺👏👏👏

    • غلامحسین جمعی

      آبان 29, 1402

      درودو سپاس بر استاد بزرگوارم جناب برهان جاوید

      حضور سبزتان را پاس می دارم و از محبتهایتان صمیمانه سپاسگزارم 🙏🙏🙏🙏🙏🙏

  3. نسرین حسینی

    آبان 26, 1402

    این همه زیبایی در توصیف نمیگنجد استاد به احترام قدرت این قلم باید از جا برخواست
    درودها برشما استاد ارجمندم واقعا لذت‌بخش بخود وجان نشین
    رقص قشنگ قلمتان ماندگار
    مانا باشید به مهر حضرت دوست 🌻🌻🌻❤️❤️❤️

    • غلامحسین جمعی

      آبان 29, 1402

      درودو و سپاس بر غزلبانوی سایت و استاد بزرگوارم سرکارخانم حسینی

      حضور سبز و همراه با حسن نیت ستایش برانگیزتان برایم افتخاریست و همواره قدردان محبتها و مهرورزیهایتان هستم
      در کلاستان مشغول پس دادن درس می باشم بزرگوار
      امیدوارم که در تمامی جوانب زندگی موفق و پیروز باشید
      🙏🙏🙏🙏🙏

  4. علی معصومی

    آبان 30, 1402

    سلام جناب جمعی نازنین
    وافعا عالی
    و
    چه خوب شد که امدی
    🌹🌿👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻

    • غلامحسین جمعی

      آذر 3, 1402

      درود و سپاس استاد
      حضورتان را ارج می‌نهم و سپاسگزار محبتهایتان هستم
      🙏🙏🙏🙏❤️❤️❤️

  5. درود بر استاد جمعی ارجمند که با حضور ارزنده خویش خاطر ما را جمع میکنند.
    قلمتان زرین و نفستان بلند باد.
    👏👏💙👏👏

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا