🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

 کیمیا بیست و شش

(ثبت: 263602) شهریور 15, 1402 

 

از داغ فراق تو به لب آمده جانم
اندوه تو رنجانده چنین روح و روانم

مجنون شده ام قیص بنی عامر یک شهر
انگشت نما نزد همه پیر و جوانم

پیش از تو چنان بودم و امروز چنین ام
اکنون که تو را دیده ام ای دوست نه آنم

پنهان چه کنم راز دل سوخته ی خویش
رسوا کُنَدَم اشکِ ز هر دیده روانم

تا پیش نگاهم نگه غیر تو را دید
لرزید دلم بس که برایت نگرانم

این شعله ی سوزنده به جان من عاشق
از شعبده ی عشق شما بوده گمانم

شبگرد سر کوی تو ای یار غریبم
بشناس مرا عاشق بی نام و نشانم

 

 

 

کاربرانی که این شعر را پسندیده اند (3):

نظرها 12 
  1. سینا دژآگه

    شهریور 15, 1402

    سلام و عرض ادب جناب شرعی عزیز
    شعر زیبایی‌ست. درود بر شما.
    فقط در مصرع دوم هم‌نشینی روح و روان حشو به‌نظر می‌رسد. با اینکه پرداخت زبانی هر بیت از نظر مفهوم‌پردازی و تصویرسازی قابل قبول است، اما جای خالی عنصر خلاقیت در شعرتان حس می‌شود. گویی مفاهیم و تصاویر از آثار پیشینیان گرته‌برداری شده‌اند.
    زنده باشید🌸🌺🌸🌺

    • شاعر ارجمند
      ادیب فرهیخته
      سپاس که خواننده ی شعرم بودی
      سپاس از دقت نظرتان
      سعی در اصلاح خواهم داشت
      سپاس

  2. معین حجت

    شهریور 15, 1402

    درود و دستمریزاد…
    از داغ فراق تو به لب آمده جانم
    اندوه تو رنجانده چنین سخت روانم
    👏👏👏💐💐💐

    • استاد ارجمندم
      ادیب فرزانه
      سپاس از بذل محبت شما
      سپاس که خواننده ی شعرم بودید
      سپاس

  3. طارق خراسانی

    شهریور 15, 1402

    سلام و درود

    غزلی زیبا ،خوش فرم و‌روانی ست
    عالم علوم روحی زنده یاد شهید سید مسعود ریاضی کرمانشاهی به ما فرمود روح بسیط است همانند اقیانوسی که تمام موجودات و هستی در آن شناورند لذا هیج موجودی روحی خاص خود ندارد مطلب سینای عزیزم که فرموده است روح‌و‌روان حشو است با آموخته های بنده صحیح نیست ماهیت روان و‌روح‌ با هم فرق دارند اگر روان همان روح‌ بود بجای روانپزشک از واژه ی روح پزشک استفاده میشد.
    روح را عرض کردم و در باره جان هم قبلا نظر خود را در کامنت های متعدد نوشته ام و‌تکرار می کنم جان موجود است و هر موجودی دارای جان مختص خود می باشد ٫ جان احضار شدنی ست اما روح هرکز احضار نمی شود چون عامل بقای هستی و‌امر الهی ست درباره روان در کامنتی جداگانه توضیحاتی خواهم داد.

    در پناه خدا 👏👏👏👏🌹

  4. طارق خراسانی

    شهریور 15, 1402

    روان
    تصور دکارت این بود که: «بدن مانند ماشین پیچیده‌ای است که به وسیله نور، صوت و محرک‌های دیگر تحریک می‌شود و برای توصیف این ماشین پیچیده احتیاجی به کمک‌گرفتن از موجود نامرئی درونی نیست.» این سخن مکمل سخن ارسطو بود و دانشمندان اروپائی را وادار کرد که برای شناخت انسان، بیش از پیش به فیزیولوژی و عصب‌شناسی و عوامل مادی روی بیاورند و روانشناسی را بیش از پیش در بستر علوم تجربی قرار دهند، و این باعث جدائی روانشناسی از فلسفه شد. بعد از جداشدن روانشناسی از فلسفه و اجرای روش علمی در روانشناسی، بحث در ماهیت روان از روانشناسی حذف شد و جایگاه آن در فلسفه واقع شد، و در روانشناسی به مطالعه رفتار آدمی، از جنبه‌های مختلف و ارتباط آنها با یکدیگر روی آوردند.
    با این تعریف می بینیم روان موجود نیست و نمی توان آن‌را نام دیگر روح نامید

  5. مهرداد مانا

    شهریور 15, 1402

    سلام
    و ضمن اینکه نگران شرعی عزیزم که چپ و راست شعر ارسال می کند اما حتا به پاسخ کامنتها نمی رسد ، ( و امیدوارم که اگر جایی دست و دلش بند است ، فارغ شده و فراق دوستان را چاره کند )
    خدمت سینای عزیز عرض کنم البته روح و روان ممکن است حشو باشند . ولی بعید می دانم قبیح باشند . زیرا در محاورات عام هم جا افتاده

    • جانِ جانان
      یار مهربان
      مهرداد مانا
      چندیست درگیر سفر و پاره ای از مناسبات خانوادگی و بیماری و غیره بودم که به حمد الله همه بخیر گذشته است .
      من به علت بیماریی که دارم توان تایپ و مطالعه طولانی مدت با گوشی همراه را ندارم و بیشتر اوقات در زمان های کوتاه که در محل کار دستم خالی می شود با سیستم رایانه به سایت های مورد علاقه رجوع و مطالعه می کنم و در سایر مواقع از این موهبت محرومم ولی در مجموع کوتاهی کردم و قصور و از این بابت شرمسارم
      پیام های پر از مهر دوستان و یاران را خواندم و مشعوف شدم
      امیدوارم بتوانم حضور پر رنگ تری داشته باشم هر چند دسته نوشته های بنده در این سایت حکم مشق عشق است و درس پس دادن
      اساتید هم بنده نوازی می کنند و من از مهر خود بی بهره نمی گذارند
      از شما دوست نازنین هم سپاسگزارم که چون همیشه به بنده لطف داشته و دارید .
      مهرداد جان ، مهرت ماندگار
      بهار حسنت بی خزان

  6. مهمان

    شهریور 26, 1402

    درود بر شاعر
    بنده نیز معتقدم که روح و روان حشو نیست.
    در واقع مثل دار و درخت یا شبیه جان و تن، دو چیز جدا از هم است.
    روان درهم‌ آمیختگی منش انسان است که بیشتر در روانشناسی بررسی می شود و در پی برخورد رفتارها و احساسات نمود می‌یابد و رخداد آن ناپیداست اما روح چیزی فرامادی است و در پیدایش خود وابسته به چیز دیگری نیست و تنها درباره نهاد فرامادی مردمان نیست؛ که برای توصیف دیگر چیزهای فرامادی نیز کاربرد دارد و زمینه ای الهی – عقیدتی است.
    با تشکر
    برقرار باشید🌺

    • سپاس از شما
      عزیز مهمان
      خوشحالم که خواننده ی شعرم بودید .
      سپاس از بذل محبت شما.

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا