🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

گره

(ثبت: 208642)

فردا اگر ز راه نمي آمد
من تا ابد كنار تو ميماندم
من تا ابد ترانه عشقم را
در آفتاب عشق تو ميخواندم
در پشت شيشه هاي اتاق تو
آن شب نگاه سرد سياهي داشت
دالان ديدگان تو در ظلمت
گويي به عمق روح تو راهي داشت
لغزيده بود در مه آينه
تصوير ما شكسته و بي آهنگ
موي تو رنگ ساقه گندم بود
موهاي من خميده و قيري رنگ
رازي درون سينه من مي سوخت
مي خواستم كه با تو سخن گويد
اما صدايم از گره كوته بود
در سايه بوته هيچ نميرويد
ز آنجا نگاه خسته من پر زد
آشفته گرد پيكر من چرخيد
در چارچوب قاب طلايي رنگ
چشم مسيح بر غم من خنديد
ديدم اتاق درهم و مغشوش است
در پاي من كتاب تو افتاده
سنجاقهاي گيسوي من آنجا
بر روي تختخواب تو افتاده
از خانه بلوري ماهيها
ديگر صداي آب نمي آمد
فكر چه بود ؟ گربه پير تو
كاو را به ديده خواب نمي آمد
بار دگر نگاه پريشانم
برگشت لال و خسته به سوي تو
ميخواستم كه با تو سخن گويد
اما خموش ماند بروي تو
آنگاه ستارگان سپيد اشك
سو سو زدند در شب مژگانم
ديدم كه دستهاي تو چون ابري
آمد به سوي صورت حيرانم
ديدم كه بال گرم نفسهايت
ساييده شده به گردن سرد من
گويي نسيم گمشده اي پيچيد
در بوته هاي وحشي درد من
دستي درون سينه من مي ريخت
سرب سكوت و دانه خاموشي
من خسته زين كشاكش درد آلود
رفتم به سوي شهر فراموشي
بردم ز ياد انده فردا را
گفتم سفر فسانه تلخي بود
نا گه بروي زندگيم گسترد
آن لحظه طلايي عطر آلود
آن شب من از لبان تو نوشيدم
آوازهاي شاد طبيعت را
آنشب به كام عشق من افشاندي
ز آن بوسه قطره ابديت را

 

 

 

 

 

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا