🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۱۱ – حکایت عین القضات همدانی که از همه دانی موی می شکافت هر چند چون موی بر خود تافت تا به صحبت غزالی نشتافت سر رشته این کار نیافت

(ثبت: 161454)

مردم دیده روشن خردان

بحر دانش همه بین همه دان

بس که در مدرسه ها رنج علوم

برد شد حاصل وی گنج علوم

لیک ازان گنج بجز رنج ندید

بویی از سر حقیقت نشنید

روی همت به صفاکیشان کرد

کسب علم از کتب ایشان کرد

گر چه عمری به سر آن راه سپرد

ره ازان نیز به مقصود نبرد

در ره عشق نشد صاحبدل

گوهر دل نشد او را حاصل

ناگهان نیر اقبال بتافت

ره سوی احمد غزالی یافت

رشته عهد به غزالی بست

سر این رشته اش افتاد به دست

بود در صحبت وی روزی بیست

پس همه عمر به بهروزی زیست

یافت بینا بصری از رویش

برد روشندلی از پهلویش

از قفس طایر روحش پر زد

وز بصر نور دلش سر بر زد

ما رأی شیئا الا و رأی

فیه نور الله فی ظل سوی

از خدا کون و مکان را پر یافت

وز یکی هر دو جهان را پر یافت

دید یک واجب ممکن برقع

نور او طالع و ممکن مطلع

ظلمت خویش در آن نور بیافت

بلکه خود را همگی نور شناخت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا