🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

بخش ۳۹ – داستان آن درویش کی آن گیلانی را دعا کرد کی خدا ترا به سلامت به خان و مان باز رساناد

(ثبت: 203807)

گفت یک روزی به خواجهٔ گیلیی

نان پرستی نر گدا زنبیلیی

چون ستد زو نان بگفت ای مستعان

خوش به خان و مان خود بازش رسان

گفت خان ار آنست که من دیده‌ام

حق ترا آنجا رساند ای دژم

هر محدث را خسان باذل کنند

حرفش ار عالی بود نازل کنند

زانک قدر مستمع آید نبا

بر قد خواجه برد درزی قبا

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا