🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

حکایت دردمندی که از مرگ دوستش پیش شبلی گریه میکرد : دردمندی پیش شبلی می‌گریست

(ثبت: 181161)

دردمندی پیش شبلی می‌گریست

شیخ پرسیدش که این گریه ز چیست

گفت شیخا دوستی بود آن من

از جمالش تازه بودی جان من

دی بمرد و من بمردم از غمش

شد جهان بر من سیاه از ماتمش

شیخ گفتا چون دلت بی‌خویش ازینست

این چه غم باشد، سزایت بیش از ینست

دوستی دیگر گزین ای یار تو

کو نمیرد تا نمیری زار تو

دوستی کز مرگ نقصان آورد

دوستی او غم جان آورد

هرک شد در عشق صورت مبتلا

هم از آن صورت فتد در صد بلا

زودش آن صورت شود بیرون ز دست

و او از آن حیرت کند در خون نشست

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا