🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

حکایت : شنیدم که دیناری از مفلسی

(ثبت: 165826)

شنیدم که دیناری از مفلسی

بیفتاد و مسکین بجستش بسی

به آخر سر ناامیدی بتافت

یکی دیگرش ناطلب کرده یافت

به بدبختی و نیکبختی قلم

برفته‌ست و ما همچنان در شکم

نه روزی به سرپنجگی می‌خورند

که سر پنجگان تنگ روزی ترند

بسا چاره‌دانا بسختی بمرد

که بیچاره گوی سلامت ببرد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا