🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۱۲ : مرا وصلت به جانی برنیاید

(ثبت: 162674)

مرا وصلت به جانی برنیاید

تو را صد جان به چشم اندر نیاید

به دیداری قناعت کردم از دور

که تو ماهی و مه در برنیاید

بدان شرطی فروشد دل به کویت

که تا جان برنیاید، برنیاید

تو خود دانی که آن دل کو تو را خواست

برای خشک جانی برنیاید

به میدان هوا در تاختم اسب

به اقبالت مگر در سر نیاید

اگر روزم فرو شد در غم تو

فرو شو گو قیامت برنیاید

بد آمد حال خاقانی ز عشقت

سپاسی دارد ار بدتر نیاید

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا