🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۲۹ : مشکن دل مرد مشتری را

(ثبت: 191917)

مشکن دل مرد مشتری را

بگذار ره ستمگری را

رحم آر مها که در شریعت

قربان نکنند لاغری را

مخمور توام به دست من ده

آن جام شراب گوهری را

پندی بده و به صلح آور

آن چشم خمار عبهری را

فرمای به هندوان جادو

کز حد نبرند ساحری را

در شش دره‌ای فتاد عاشق

بشکن در حبس شش دری را

یک لحظه معزمانه پیش آ

جمع آور حلقه پری را

سر می نهد این خمار از بن

هر لحظه شراب آن سری را

صد جا چو قلم میان ببسته

تنگ شکر معسکری را

ای عشق برادرانه پیش آ

بگذار سلام سرسری را

ای ساقی روح از در حق

مگذار حق برادری را

ای نوح زمانه هین روان کن

این کشتی طبع لنگری را

ای نایب مصطفی بگردان

آن ساغر زفت کوثری را

پیغام ز نفخ صور داری

بگشای لب پیمبری را

ای سرخ صباغت علمدار

بگشا پر و بال جعفری را

پرلاله کن و پر از گل سرخ

این صحن رخ مزعفری را

اسپید نمی‌کنم دگر من

درریز رحیق احمری را

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا