🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۳۶ : دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت

(ثبت: 180332)

دوش جان دزدیده از دل راه جانان برگرفت

دل خبر یافت و به تک خاست و دل از جان برگرفت

جان چو شد نزدیک جانان دید دل را نزد او

غصه‌ها کردش ز پشت دست دندان برگرفت

ناگهی بادی برآمد مشکبار از پیش و پس

برقع صورت ز پیش روی جانان برگرفت

جان ز خود فانی شد و دل در عدم معدوم گشت

عقل حیلت‌گر به کلی دست ازیشان برگرفت

بی نشان شد جان کدامین جان که گنجی داشت او

گاه پیدایش نهاد و گاه پنهان برگرفت

فرخ آن اقبال باری کاندرین دریای ژرف

ترک جان گفت و سر این نفس حیوان برگرفت

شکر یزدان را که گنج دین درین کنج خراب

بی غم و رنجی دل عطار آسان برگرفت

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا