🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۴۶ : گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

(ثبت: 166776)

گر وقت سحر، بادی از کوی تو برخیزد

هر جا که دلی باشد در دامنش آویزد

آن شعله که دل سوزد، از مهر تو افروزد

وان باد که جان بخشد، از زلف تو برخیزد

هر دل که برد چشمت، در دست غم اندازد

هر می که دهد لعلت، با خون دل آمیزد

کو طاقت آن جان را، کز وصل تو بکشیبد؟

کو قوت آن دل را کز جور تو بگریزد؟

دل می‌طلبی جانا، آن زلف بر افشان تا

دل بر سر جان بارد، جان بر سر جان ریزد

تیغ غم عشقت را ازجان سپری کردم

هر کش سپری باشد، از تیغ بنگریزد

حاشا که بود گردی، بر دل ز تو سلمان را!

گر عشق تو خاکش را، صدبار فرو ریزد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا