🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۴ : پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد

(ثبت: 180350)

پیر ما بار دگر روی به خمار نهاد

خط به دین برزد و سر بر خط کفار نهاد

خرقه آتش زد و در حلقهٔ دین بر سر جمع

خرقهٔ سوخته در حلقهٔ زنار نهاد

در بن دیر مغان در بر مشتی اوباش

سر فرو برد و سر اندر پی این کار نهاد

درد خمار بنوشید و دل از دست بداد

می‌خوران نعره‌زنان روی به بازار نهاد

گفتم ای پیر چه بود این که تو کردی آخر

گفت کین داغ مرا بر دل و جان یار نهاد

من چه کردم چو چنین خواست چنین باید بود

گلم آن است که او در ره من خار نهاد

باز گفتم که اناالحق زده‌ای سر در باز

گفت آری زده‌ام روی سوی دار نهاد

دل چو بشناخت که عطار درین راه بسوخت

از پی پیر قدم در پی عطار نهاد

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا