🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۵۹۵ : سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم

(ثبت: 194821)

سر قدم کردیم و آخر سوی جیحون تاختیم

عالمی برهم زدیم و چست و بیرون تاختیم

چون براق عشق عرشی بود زیر ران ما

گنبدی کردیم و سوی چرخ گردون تاختیم

عالم چون را مثال ذره‌ها برهم زدیم

تا به پیش تخت آن سلطان بی‌چون تاختیم

فهم و وهم و عقل انسان جملگی در ره بریخت

چونک از شش حد انسان سخت افزون تاختیم

چونک در سینور مجنونان آن لیلی شدیم

سرکش آمد مرکب و از حد مجنون تاختیم

نفس چون قارون ز سعی ما درون خاک شد

بعد از آن مردانه سوی گنج قارون تاختیم

دشت و هامون روح گیرد گر بیابد ذره‌ای

ز آنچ ما از نور او در دشت و هامون تاختیم

بس صدف‌های چو گوهر زیر سنگی کوفتیم

تا به سوی گنج‌های در مکنون تاختیم

سوی شمع شمس تبریزی به بیشه شیر جان

بوده پروانه نپنداری که اکنون تاختیم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا