🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۷۷۰ : آمد سرمست سحر دلبرم

(ثبت: 195162)

آمد سرمست سحر دلبرم

بیخود و بنشست به مجلس برم

گرم شد و عربده آغاز کرد

گفت که تو نقشی و من آزرم

تو به دو پر می پری و من به صد

تو ز دو کس من ز دو صد خوشترم

گر چه فروتر بنشستم ز لطف

من ز حریفان به دو سر برترم

یک قدحم بیست چو جام شماست

تا همه دانند که من دیگرم

ساغر من تا لب و باقی به نیم

جان و دلم زفت و به تن لاغرم

صورت من ناید در چشم سر

زان که از این سر نیم و زان سرم

من پنهان در دل و دل هم نهان

زانک در این هر دو صدف گوهرم

گر قدحی بیشتر از من خوری

من دو سبو بیشتر از تو خورم

گر به دو صد کوه چو بز بردوی

من که و بز را دو شکم بردرم

چون بدوم مه نبود همتکم

چون بجهم چرخ بود چنبرم

چون ببرم دست به سوی سلاح

دشنه خورشید بود خنجرم

خشک نماید بر تو این غزل

چون نشدی تر ز نم کوثرم

کور نه‌ام لیک مرا کیمیاست

این درم قلب از آن می خرم

جزو و کلم یار مرا درخور است

نی خوردم غم و نه من غم خورم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا