🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۱۹۰ : هر شب این اندیشه در بر غنچه را دل خون کند

(ثبت: 166820)

هر شب این اندیشه در بر غنچه را دل خون کند

کز دل آخر چون جمالت روی گل بیرون کند

تا ببندد خواب نرگس تا گشاید کار گل

گاه مرغ افسانه خواند گاه باد افسون کند

از صبا روی صحاری خنده چون لیلی کند

وز هوا ابر بهاری گریه چون مجنون کند

زلف مشکین حلقه شب را بیندازد فلک

با جمال طلعت خورشید رو افزون کند

باد بر بوی نسیم زلف سنبل در ختن

نافه را چندان دهد دم، تا جگر پر خون کند

لاله نعمان نشان جام کیخسرو دهد

نرگس رعنا خیال تاج افریدون کند

لاله همچون من دلی در اندرون دارد سیه

آن چه بینی کو به ظاهر گونه را گلگون کند

باد سوسن را زبانی گربه آزادی نداد

بی‌زبانی وین همه آزادی از وی چون کند

ساقی آن می ده که عکس او به عکس آفتاب

صبحدم خون شفق در دامن گردون کند

سوی میدان بر، کمیتی را که صبح از نسبتش

بر سواد خیل لیل از نیم شب شبخون کند

بلبل و گل ساختند از نو نوای برگ و عیش

هرکه را برگ و نوایی هست عیش اکنون کند

ای بهار عالم جان جلوه‌ای کن تا رخت

ارغوان و لاله بر حسن خود مفتون کند

در هوای عارضت عنبر همی ساید نسیم

تا به خط عنبرین اوراق را مشحون کند

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا