🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۲۳ : نماند اهل رنگی که من داشتم

(ثبت: 162785)

نماند اهل رنگی که من داشتم

برفت آب و سنگی که من داشتم

به بوی دل یار یک‌رنگ بود

به منزل درنگی که من داشتم

برد رنگ دیبا هوا لاجرم

هوا برد رنگی که من داشتم

خزان شد بهاری که من یافتم

کمان شد خدنگی که من داشتم

بجز با لب و چشم خوبان نبود

همه صلح و جنگی که من داشتم

چو شیر، آتشین چنگ و چست آمدم

پی هر پلنگی که من داشتم

کنون جز به تعویذ طفلان درون

نبینند چنگی که من داشتم

نه خاقانیم نام گم کن مرا

که شد نام و ننگی که من داشتم

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا