🍃🌷🍃به پایگاه ادبی شعر پاک خوش آمدید 🍃🌷🍃

غزل شمارهٔ ۲۳۵۰ : آمد مه و لشکر ستاره

(ثبت: 196309)

آمد مه و لشکر ستاره

خورشید گریخت یک سواره

آن مه که ز روز و شب برون است

کو چشم که تا کند نظاره

چشمی که مناره را نبیند

چون بیند مرغ بر مناره

ابر دل ما ز عشق این مه

گه گردد جمع و گاه پاره

چون عشق تو زاد حرص تو مرد

بی‌کار شوی هزارکاره

چون آخر کار لعل گردد

بی‌کار نبوده‌ست خاره

گر بر سر کوی عشق بینی

سرهای بریده بر قناره

مگریز درآ تمام بنگر

زنده شده گشتگان دوباره

کاربرانی که این مطلب را پسندیده اند :

کاربرانی که این مطلب را خوانده اند :

بستن فرم


سلام و درود
بسیار زیباست
سپاس از حضورتان
لذت بردم
شادکام باشید
در پناه خدا